دلنوشته
گفت چگونه ای؟
گفتمش گویی بر قایقی نشسته ام ....
میانه ی دریای بی ساحل....
در آرامشی عمیق....
که نوید توفانی سهمگین میدهد....
نه سکانی در دست....
نه بادبانی بر باد......
نه پارویی بر آب.......
و نه حتی پرنده ای در آسمان که امید را زنده کند....
حال زندگیم اینگونه است...
تن سپرده ایم به عمری که میگذرد
چه بخواهیم ....چه نخواهیم!
...........................................................
یه بنده خدایی هست میاد تو این وبلاگ و کامنت چرت و پرت میذاره ! نمیدونم فازش چیه و حرف حسابش چیه ...و اصلا نمیدونم من چه هیزم تری بهش فروختم!!! . کامنت های پست قبل رو بخونید متوجه میشید چقدر عقلش معیوبه ! از همینجا برات شفای عاجل میخوام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی