دخترک زیبای مندخترک زیبای من، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

زن تنها و دخترک زیبا

پارت آخر

اینم پارت آخر لباسای عید دخترکم. که البته بیشتر تو عیداز این لباسه استفاده میکنم که ست شومیز و وست هم برای من دوخته شده که کلا با دخترکم ست میکنیم . اینم بگم که فکر نکنید من تو عید خیلی برو و بیا دارم ...اصلا. کلا خانوادگی خیلی کم جمعیت و محدودیم!  ...
23 اسفند 1401

خریدهای سفره هفت سین

امروز رفتم اینا رو برای سفره هفت سین خریدم. همیشه حال و هوای قبل از عید رو خیلی دوست دارم . دوست دارم همش برم خرید 😁. هفت سین امسال من قراره طلایی باشه. تقریبا یه ماه پیش یه سری بستنی خوری طلایی مطابق با سرویس پذیراییم خریدم . قراره از اونا برای سفره هفت سین استفاده بشه. فقط دنبال آینه قشنگ و احتمالا ساعت هستم  پ.ن : البته اگر مثه پارسال نشه که همسر خان منو به زور برد خونه مامانش. اونا هم عزادار یکی از اقوامشان بودن ....سفره هفت سین نذاشته بودن..‌موقع سال تحویل که خودش داشت ماشین تمییز میکرد‌‌‌...یکی داشت تو آشپزخونه ظرف می‌شست...یکی خوابیده بود..یکی سرش تو گوشی بود و......خونه کاملا ...
19 اسفند 1401

شماره ۳

اینم یه تیپ دیگه دخترکم  این شلوار و تیشرت سوغات آمریکا هست . ولی اینو خودم آنلاین سفارش دادم از  این سایت که با این دو کفش ست میشه که کفش ها رو پارسال خریدم. اون سفیده کفش پارسال عیدش هست که نو بود و دادم خشک شویی شستنش یه نصیحت بهتون بکنم هیچ وقت از این کفش ها چه بچه گونه و چه بزرگسال نخرید یعنی همون دفعه اول به قدری لژ کفش کثیف میشه که هیچ جوره پاک نمیشه . تازه الان من دادم خشک شویی و اینجوری شده! و اصلا این کفش تو خیابون پوشیده نشده فقط چندباری که دخترم با من اومد باشگاه پوشید  ...
18 اسفند 1401

شماره ۲

اینم یه تیپ دیگه دخترکم برای عید هست که تکمیل و ست شد با همدیگه لباسش سوغات آمریکا هست و کفش و کیف و جوراب رو خودم خریدم . گلسرش هم که تو چند پست قبل عکسش گذاشتم و توضیح دادم  اینم که لباسش رو خودم خریدم و گلسرش هم تو چند پست قبل عکسش گذاشتم  اینم عکس نزدیک تر از کیف و کفشش. که قبلا توی یه پیج اینستاگرام دیده بودم ولی از اونجایی که تجربه بدی نسبت به خریدهای اینترنتی دارم ترسیدم سفارش بدم. دیگه یهویی اینو تو یه مغازه دیدم و خریدم😊 ...
15 اسفند 1401

تشبیه قشنگ

شباهت علیرضا شهرداری عزیز و پیروز با شازده کوچولو و روباه... با این تفاوت که ما تلخ ترین قصه ها رو زندگی می‌کنیم...  با این تفاوت که داستان علیرضا و پیروز زیادی غمگین تموم شد.. پیروز برایم خاص بود...اسمش...عکسش و الان یادش ....😢 پ.ن: غمگینم مثه علیرضایی که دیگه پیروز رو نداره ...
12 اسفند 1401

صدا رفت ، تصویر رفت ، اما خاطراتش نرفت..‌

امروز تصمیم داشتم برم پیش بابام. خیلی وقته نرفته بودم پیشش .شاید هشت سال ! نه اینکه فکرش نباشم و فراموشش کرده باشم. نه..... بعد از بیست و سه سال و نیم هنوز طاقت ندارم و باور ندارم. مسیر رو هم گم کرده بودم. با برنامه نشان مسیر رو پیدا کردم ولی همین که ورودی دالرحمه رسیدم حالم بد شد. وقتی حال من بد میشه میفتم رو هوق زدن‌... جوری که حس میکنم  معده ام میاد تو دهنم... نتونستم طاقت بیارم و برگشتم هر چی میخوام خودمو به زندگی دلگرم کنم بازم نمیشه. هر چی فکر نجاتم بازم نمیشه....  خیلی وقته حس زیبای زنانگی به زندگیم ندارم. هیچ وقت غذاهام تزئین شده نیست...همیشه تو خونه لباسام تکراریه...‌هیچ وقت آرایش ندارم...هیچ وقت...
8 اسفند 1401

آزادی

بیچاره من ... که در زندان زمان ، زندانیم  نمیدانم ،  انتظار گذشتن چه را باید بکشم که تمام شود   ............................ خیلی سخته تو زندگی تنها باشی و اسیر یه آدم نافهم بشی 😔 . خیلی حرفا پشت این متن هست که تو سینه ام نگه داشتم و دارم تو خودم میریزم 😔 ...
8 اسفند 1401