روزی دیگر شروع شد ...

باز صبح شد و تاریکی رفت.....

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود....

چقدر همیشه این دغدغه های نزدیکی یلدا و کریسمس و عید نوروز رو دوست داشتم. 

همیشه لباس نو ...سفره یلدایی قشنگ یا درخت کریسمس قشنگ..‌یا سفره نوروز زیبا میذاشتم.

وسایل سفره آرایی جدید میگرفتم.  حتی یه سال شام کل فامیل رو دعوت کردم ...  سفره سنتی یلدایی چیدم. 

این روزا اصلا حوصله ندارم ...روحیه ندارم . اونم برمیگرده به وضعیت این روزا . هم از گرونی وحشتناک این روزا  ..هم از اون اتفاق هایی که افتاده و نمیخوام اینجا توضیحی بدم. البته لباس یلدایی دخترم و گلسرش  رو سفارش دادم و چند روز پیش تحویل گرفتم.  شنبه هم به رسم هر سال آتلیه میبرم . نمیدونم برم خرید یلدایی کنم یا نه ؟؟؟؟دست و دلم نمیره وقتی اینهمه جوون شکنجه شدن و جونشون گرفته شده.یه جورایی احساس داغداری با مادرشون دارم. 

از یه طرف میگم دنیایی کودکانه دخترم رو درگیر این مسایل نکنم و بذارم شاد باشه‌.‌

این لباس یلدایی و کریسمسی  دخترکم 

اینم گلسرهاش که اصلا راضی نبودم و ظرافت نداشت .

پ.ن : امسال خودم مشکلات جسمانی دارم که ازشون تا حدودی ترس دارم  و امیدوارم اون چیزی که فکر میکنم نباشه 😔

پ‌. ن: ساعت سه دخترم رو میبرم جشن یلدا . شايد عکساشو توی یه پست جدا بذارم