دخترک زیبای مندخترک زیبای من، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

زن تنها و دخترک زیبا

برمیگردم

حوصلم  نمیشه بیام بنویسم . همیشه وقتی وبلاگ نویسی میکردم یه مدت هر روز پست میذاشتم ...بعدش میشد دو سه روز یه بار ....بعدش میشه هفته ای یه بار ...بعدش ماهی به بار...بعدش هم فراموش!  البته این وبلاگ اینجوری نمیشه ها ...😁 برمیگردم  ...
11 ارديبهشت 1402

چارلی چاپلین

الان یه مطلبی خوندم خیلی به دلم نشست ‌.دقیقا عقیده منم اینجوری هست: من اگر پیامبر بودم رسالتم شادمانی بود بشارتم آزادی و معجزه ام خنداندن کودکان بود نه از جهنمی می‌ترساندم و نه به بهشتی وعده میدادم تنها می آموختم اندیشیدن و انسان بودن را... .. ...
25 فروردين 1402

دکتر امیرآبادی

و باز هم دستان طلایی دکتر امیرآبادی .  یک بار سال ۹۱ و عمل مامانم.  الانم عمل گوش دخترکم گوش چپ دخترم به خاطر عفونت ۷۰ درصد شنوایی رو از دست داده بود و گوش راستش حدود ۳۰ درصد شنواییش رو از دست داده بود . تقریبا دو ماهه درگیر گوشش هستم که امروز دکتر امیر ابادی دخترکم رو عمل کرد و الانم دخترکم صحیح و سالم و انگار نه انگار عمل کرده. نه دردی داره و نه عوارضی و داره بدو بدو میکنه و بازی میکنه 🤗 ...
24 فروردين 1402

مهاجرت

حدود ساعت ۳ امروز صبح ! از امور مهاجرت آمریکا ایمیل زدن که پرونده مهاجرت مامانم تکمیل شده و قبول شده و منتظر وقت مصاحبه باشیم. یعنی اینکه ظرف یکی دو ماه آینده مامانم دوباره باید برگرده آمریکا ☹️ از یه طرف برای مامانم خوشحالم ...از یه طرف برای خودم ناراحت 😔 ...
9 فروردين 1402

حوصله

من‌ دیگه حوصلم نمیکشه بشینم دونه دونه توضیح بدم که فلان حرفت و رفتارت ناراحتم کرد..کسی که بعد از اون همه با هم بودن و زمان گذاشتن و کلی حرف زدن نمیخواد بفهمه چی اذیتم میکنه ، دیگه هم نمیخواد بفهمه اونی که میدونه از چی ناراحت میشی و تکرارش میکنه، شاید بار اول دوم اشتباهش باشه ولی بار سوم انتخابشه! ...
8 فروردين 1402

زمان

چه دروغ بزرگیست !!!! زمان همه چیز را حل میکند.... زمان فقط موهایمان را سفید کرد... زخم هایمان را کهنه و دردمان را بزرگتر   دلتنگیمان را بیشتر  روزگارمان را سیاه تر کرد ....!!! بیزارم از دردی که درمانش زمان است... زمانی که دق می‌دهد تا بگذرد پ.ن : الان دقیقا همونجام که نه میتونم شرایط رو تغییر بدم و نه اون چیزی که هست رو بپذیرم ...
7 فروردين 1402

عید ۱۴۰۲

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟ یکشنبه پیش رفتیم سمت جنوب  دو روز که درگیر حنابندان و عروسی بودیم . به معنای واقعی کلمه افتضاح بود.  هوا سرد ...مجلس بد 😖 منم دنبال دخترکم که همش بدو بدو میکرد و نگرانش بودم از جلو چشمم دور بشه.  اینجا ساعت یک و نیم نیمه شب بود ولی تا ساعت ۴ صبح مراسم طول کشید  منم از ساعت ۱۲ تو ماشین نشسته بودم و دخترم تو بغلم خواب بود و از سوزش کمر درد و پا درد برام توان نمونده بود و خودم رو لعنت و نفرین میکردم که چرا به حرف همسرخان گوش دادم و پاشدم اومدم عروسی و  دنبال دکمه غلط کردم میگشتم  روز سوم رفتیم با دوستای همسرخان سمت دریا و قایق سواری. خوب بود خوش...
6 فروردين 1402